دويد سمت گوشيش كه داشت زنگ ميخورد،
پسر:سلام عزيزم چطوري بخدا دلم يه ذره شده بود برا صدات ميدونستم دووم نمياري قهر بموني...
دختر: بدون هيچ احوال پرسي دست تو دست نفر سوم،
ببين تو خيلي پسر خوبي هستي واقعا لحظه هايي كه باهات تجربه كردمو هيچ وقت يادم نميره،
تمام شوخي هامون،
دواهامون،
گريه هامون،
تا صبح پشت گوشي قربون صدقه رفتنامون،
كافي شاپ رفتانامون،
وعده هايي كه به هم ميداديم واسه زندگي مشتركمون هيچ كدومو يادم نميره...
ولي تو نه ماشين داري نه پول،
حالا هر چقدر هم كه خوشگل و خوشتيپ باشي مگه نون شب ميشه ...!!!
پسر: اما من تازه 19 سالمه !
دختر: ميدوني عشقم كه كنارم نشسته 20 سالشه ولي تازه پرادو خريده اين هفته هم داريم ميريم كيش قرار باباش سربازيشو بخره بعد بياد خواستگاريم زنگ زدم بگم كه ديگه ما نميتونيم با هم باشيم براي خوشبختي ما هم دعا كن خدا حافظ...
پسر: اما... { بوق اشغال}
پسر رفت يه گوشه و باز سيگارشو روشن كرد
اين بار با اشك مكشيد و زير لب زمزمه ميكرد
سلامتي خودم كه آرزوم خوشبخت كردن تو بود،
سلامتي نفر سوم كه داره منو به آرزوم ميرسونه...!
سلامتي تو چون بهم ياد دادي عشق مال بي مايه ها نيس....